آیا می توان بدون تماشا عمیق یک فیلم یا خواندن ژرف یک کتاب، در موردش نقد انجام داد؟
به گزارش چای قند پهلو، دیشب که در خصوص فیلم Kinds of Kindness نوشتم، در واقع فیلم را اصلا ندیده بودم. اما چون نقد نشریات معتبری مانند نیویورک تامیز، گاردین، راجر ایبرت و چند سایت دیگر را خوانده بودم، تصور می کردم که همه چیز را در خصوص دانسته ام. ظاهرا هم این طور است و اگر سهل بگیرید بیشتر اطلاعات در خصوص فیلم آمده است.
اما برخلاف عقیده یک منتقد این روزها رسانه ای کشورمان، بدون تماشا کامل یک فیلم، نقد کامل نیست و احتمالا شما نمی توانید به بسیار ظرایف و نکات فیلم اشاره کنید.
موضوع این است که ما انسان ها هر چیز را با انبوهی از تجارب و دانسته ها و ایده آل ها و آرزوهای پیدا و به ضمیر ناخود مطلع رفته مان مقایسه می کنیم و بعد چیزها را درک و تفسیر می کنیم.
سکانسی از یک فیلم می بینید و حس می کنید که ادای احترامی است به یک فیلم قدیمی دوست داشتنی یا شاعرانگی ای در نحوه قاب بستن آن می بینید یا از یک دیالوگ طولانی که بقیه حوصله سربرش می دانند، خوشتان می آیند یا آغاز به نیت خوانی می کنید و متوجه می شوید که فیلم تمثبلی است.
درک فیلم احتیاج به تماشا صدها فیلم و کتاب و یک ذوق و یک فراغت روحی خاص دارد.
باری! در خصوص Kinds of Kindness هم دیشب اپیزود اولش را توانستم ببینم و با خودم گفتم ای دل غافل تمثیل پدر پیری که مو به مو همه چیز را برایت می نویسد و انتظار دارد به همه آنها عمل کنی و اگر عقل یا سلیقه و منطق خود را به کار بگیری و در خصوص تصمیمی، سرکشی کنی، به سختی محروم می شوی بیش از حد آشناست که لابد بسیاری از بینندگان درکش می نمایند.
شما شاید دوست داشته باشید که فیلم ها را جمعی ببینید، اما من زیاد نه! از دید من فیلم تماشا یک کار است. البته مثل هر کسی فیلم تفریحی هم زیاد می بینم، اما فیلم تماشا جدی، عملی به کلی فرق دارد.
به تجربه دریافته ام که این نوع فیلم تماشام اطرافیانم را می رنجاند. به صورت متقابل من از اینکه آنها از تماشا یک سکانس یا شنیدن یک دیالوگ مو برتنشان راست نمی گردد و چشم هایشان برق نمی گردد یا اشک به چمشان نمی آید، حس خوبی پیدا نمی کنم و از آن طرف هم خودم را جای آنها می گذارم و با خودم می گویم که نکند همه این کارها برای متفاوت نشان دادن و تظاهر به داشتن به سر سوزن ذوقی است. به همین دلیل دچار یک تشویش می شوم و فکر می کنم از حالت فروتنی غالبم خارج می شوم و بی خیال تماشا فیلم خاص در میان جمع می شوم.
ضمن اینکه آدم از سنی به بعد روح حساسی پیدا می نماید و سکانس های فیلم را ربط می دهد به زندگی اش. مثلا چند روز پیش یک فیلم ساده قدیمی به نام An Affair to Remember را می دیدم که در آن کری گرانت و دبورا کر بازی می کردند. یک فیلم عاشقانه که در قسمت هایی هندی بازی به سبک قدیم هم دارد.
اما همین فیلم هم در بعضی سکانس های میانی، جیزهای دلپذیری داشت که آدم را به رویا می برد و چشمان آدم را تر می نماید. (همان صحنه آواز خوانی دبورا با پیانو)
قبلا رسم و عهدم این بود که حس و حالم را هر طور شده در نوشته های عمومی تزریق کنم. اما بعد سال ها متوجه شدم که این عمل به مرور ظرفیت روانی ام را کاهش می دهد و نوشتن را 10 برابر دشوارتر می نماید. به خصوص وقتی که بقیه همراهی ات نمایند و بازتابی نمی گیری.
و اصولا خودخواهی نیست مگر بخواهم بقیه را در حس و اندیشه، همداستان کنم.
چه بهتر که کمی از ایده آل گرایی فاصله بگیرم و قابل درک تر شوم!
منبع: یک پزشک